فریادهای خاموش

فریادهای خاموش

در حسرت دیدار دوباره ام..
فاش میگویم: «نفهمیدم به کجا آمده ام..»
و حال که میفهمم، دیگر مجالی نیست..
اینجا بیت الاحزان دل من است
و اینها فریادهای خاموش من هستند..
مبادا همسایه ها بفهمند دوباره هوس دیار عاشقی را کرده ام..
یادش بخیر ...
شاید ..
شاید دیگر فرصت دیدار نباشد ...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

کرامت

آخرای سال 90 و اوایل سال 91، روزهای پرمسافرتی برای من بود. طوری که حساب کردم طی سه ماه تقریبا 45 روز مشهد نبودم. خودمونیم ها، فاز میده..!!!

یه اردوی راهیان نور با خواهران، یه اردوی راهیان نور با فرهنگسرای پایداری، یک اردوی راهیان نور هم با بچه های ده رود که بعدش وصل شد به اردوی بسیج دانشگاهمون در قم و شمال و در نهایت هم سفر عمره.

اردوی راهیان بچه های ده روز آخرای اسفند شروع شد و فکر میکنم دوم سوم عید بود که داشتیم برمیگشتیم. از طرفی اردوی بچه های دانشگاه در قم هم همون دوم سوم شروع میشد.منو محسن و جواد که با هم بودیم زودتر رسیدیم قم و شبش بچه ها هم رسیدن. اردو یک اردوی اعتقادی-آموزشی بود و قرار بود 5 روز قم باشیم و بعدش بریم شمال.

دو سه روز از اردو گذشته بود که با جلال صحبتمون شد درباره سفر. جلال میگفت تاریخش مشخص شده و 4 اردیبهشت ماهه. ولی من هنوز خبر نداشتم. سایت رو که نگاه کردم تاریخ حرکت رو 28 اردیبهشت نوشته بود. خورد تو حالم. 6 اردیبهشت شهادت حضرت زهرا (س) بود و از خیلی دوست داشتم شهادت رو اونجا باشم. خیلی دپرس شدم. تماس گرفتم. با اینکه تعطیلات عید بود ولی بودند و جواب دادند. داشتم براشون توضیح میدادم که اگه امکانش هست منو با جلال توی کاروان 4 اردیبهشت بندازن؛ بعد کلی صحبت تازه فهمیدم صدا نمیره اونطرف و قطع کردم. دوباره زنگ زدم، جواب نداد. دیگه زنگ نزدم. همون موقع یکی از بچه ها، سید حسین سیدی که توی اردوی راهیان آخری باهامون بود و خیلی هم بچه مخصلیه، کار خدا بود که پیام داد بهم: «گره از مشهد و قم وانگشته برنخواهد گشت / برادر خواهری اینگونه مشکل میشود پیدا» اینو که گفت سریع بلند شدم رفتم حرم. زیاد راه نبود. دست به دامن بی بی شدم..

وقتی برگشتم هی میخواستم زنگ بزنم، التماسشون کنم، ولی گفتم باشه برم مشهد بعد.. این چند روز هم همش میرم حرم.. نمیدونم ساعت چند بود، ولی خیلی نگذشته بود. خودشون از ستاد عمره تماس گرفتن و گفتند: همین الان از بیرجند تماس گرفتن، گفتن برای 4 اردیبهشت فقط یه نفر جای خالی داریم، اگه کسی دارید معرفی کنید. میتونی با اون ها بری؟...

گفتم آره میرم. باید مدارک رو میفرستادیم بیرجند. کاراش رو بابام انجام داد و خدا رو شکر همه چی درست شد..

   

  • امین جوانشیر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی