فریادهای خاموش

فریادهای خاموش

در حسرت دیدار دوباره ام..
فاش میگویم: «نفهمیدم به کجا آمده ام..»
و حال که میفهمم، دیگر مجالی نیست..
اینجا بیت الاحزان دل من است
و اینها فریادهای خاموش من هستند..
مبادا همسایه ها بفهمند دوباره هوس دیار عاشقی را کرده ام..
یادش بخیر ...
شاید ..
شاید دیگر فرصت دیدار نباشد ...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

طلائیه

جلال طهماسبی که از بچه های بسیج بود هم اسمش دراومده بود برای حج. از اینکه با جلال میخواستیم بریم، خیلی خوشحال بودم.
اونایی که از طریق ثبت نام اسمشون در اومده بود، یه مقدار کارهاشون جلوتر از من بود. مثل گرفتن گذرنامه و مجوز خروجشون از کشور. جلال هم جزء همین دسته بود. از طرفی یه مقدار برای من بهتر شده بود. چون به خودم زحمت نمیدادم برم دنبالش که چطور باید کارهای سفر رو انجام بدم. جلال که رفته بود، ازش میپرسیدم.. اما یه جاهایی هم خوب نبود؛ چون واقعا با استرس پیش رفتم. مثلا گذرنامه همه اومده بود، مال من نیومده بود. یا اینکه مجوز خروج خیلی ها صادر شده بود، مال من هنوز صادر نشده بود. اولش قرار بود تو زمستون بریم؛ فکر میکنم دی یا اسفند که خدا رو شکر عقب افتاد و مجوز من هم رسید. این هم از همون عنایاتشون بود. وسطای بهمن بود. به عنوان مسئول با زهیر با کاروان خواهران دانشگاه رفته بودیم راهیان نور؛ اون سفر واقعا یه چیز دیگه بود. آخر معنویت!! صادر نشدن مجوز خروج و سفر اسفند ماه که چیزی بهش نمونده بود، خیلی نگرانم کرده بود. توسل کرده بودم. توی طلائیه که بودیم سرم رو گذاشته بودم روی خاک ها؛ چند دقیقه ای خوابم برده بود. وقتی میخواستیم برگردیم، برام پیام اومد: « مجوز خروج از کشور شما صادر شد» میخواستم بال دریارم پرواز کنم..
              
  • امین جوانشیر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی